پدر رفتی سفرت یادم میمونه
پدری مهربان
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید

پيوندها
قلب یخی
تبادل لینک
خرید ساعت مچی
نرجس خانم
►◄بـاباجونــم دلــَم بــَرات تـــَنگ شُده►◄
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان پدر رفتی سفرت یادم میمونه و آدرس myfather.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 52
بازدید کل : 14074
تعداد مطالب : 9
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1



نويسندگان
محمد

آرشيو وبلاگ
بهمن 1391


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
یک شنبه 1 بهمن 1398برچسب:بابا جون خیلی دوست دارم, :: 19:56 :: نويسنده : محمد

پدرم مرد. همه چیز در یک لحظه وبه همین کوتاهی اتفاق افتاد.

 

پدرم مرد و وقتی تمام غرور او لای کفن سفید داخل یک قبر

 

کوچک جمع شده بود منمفهوم کوچک بودن دنیا را با تمام وجودم حس کردم.


پدرم مرد اما بازهم خورشید طلوع کرد و دوباره ماه درخشید .


کودک همسایه متولد شد. آسمان بارید. ماشین عروس از کنارم گذشت … .


پدرم مرد و هیچ چیز تغییر نکرد …. زندگی همچنان جاریست.


مادرم میگه : دلم برای روزهایی که بابات بود تنگ شده


گلوم بغض میکنه و یادم میاد خیلی وقته دل منم تنگ شده اما به خاطر


دلداری به مادرم به روی خودم نمیارم.


می پرسه:چند روزه ندیدیمش؟


صورتم رو بر می گردونم تا اشکامو نبینه .


میپرسه : تو دلت تنگ نشده؟


پشتمو می کنم به مادرم و سرم رو به کاری گرم می کنم تا صورتمو


نبینه اما دلم میخواد هوار بکشم .آهسته میگم:نمی دونم.بابارفته و ما
زندگی جدیدی داریم.


میاد پشت سرم و دستشو میزاره روی شونم و من به دنبال بهانه ایی میگردم

 

و از آنجا میرماز نگاهش دور میشم. اشکهام فرصتخودنمایی پیدا میکنن….


بابا جون خیلی دوستت دارم .

 
جمعه 6 بهمن 1391برچسب:ماتم, :: 11:17 :: نويسنده : محمد

ســـوم 
هفتــــم 
چهلـــم 
ســـــال . . .
چنـــد ســــال دیگــــر

بایــــد عــــزادار نبـــودن هایـــــت باشــــــم . . .؟

 
یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:خوش به حالت, :: 20:0 :: نويسنده : محمد

سایه ای بود و پناهی بود و نیست
لغزشم را تکیه گاهی بود و نیست
سخت دلتنگم کسی چون من مباد
سوگ حتـی قسمت دشمن مبــاد
بــاورم نیست این من نـابــاورم
روی دوش خویش او را می برم
مـی بـرم او را که آورده مـــــرا
پاس ایامـــی که پرورده مـــــرا
می برم درخاک مدفونش کنـــم
دیدنش سخت است و گفتن سخت تر
خوش به حالت ،خوش به حالت ای پدر

 
یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:خوابهایم, :: 19:59 :: نويسنده : محمد

پدرم……..
خوابهایم بوی تورا میدهند….
نکند اون دنیااا. پیش خداااا در آغوشم میگیری؟

 
یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:پدر و پسر, :: 19:54 :: نويسنده : محمد

پدر و پسر داشتن صحبت میکردن . . .
پدر دستشو میندازه دوره گردنه پسرش میگه پسرم من شیرم یا تو ؟
پسر میگه : من !
پدر میگه : پسرم من شیرم یا تو ؟؟ !
پسر میگه : بازم من شیرم !
پدر عصبی مشه دستشو از رو شونه پسرش بر میداره میگه : من شیرم یا تو !؟
پسر میگه : بابا تو شیری !
پدر میگه : چرا بار اول و دوم گفتی من حالا میگی تو ؟
پسر گفت : آخه دفعه های قبلی دستت رو شونم بود فکر کردم یه کوه پشتمه اما حالا . . .
به سلامتی هرچی پدره . . .

 
یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:مرد, :: 19:52 :: نويسنده : محمد

پدرم ، تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته ها هم میتوانند مرد باشند !

 
یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:سلامتی, :: 19:51 :: نويسنده : محمد

سلامتیه اون پسری که . . .
۱۰ سالش بود باباش زد تو گوشش هیچی نگفت . . .
۲۰ سالش شد باباش زد تو گوشش هیچی نگفت . . .
۳۰ سالش شد باباش زد تو گوشش زد زیر گریه . . .
باباش گفت چرا گریه میکنی ؟
گفت : آخه اونوقتا دستت نمیلرزید . . .

 
یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:قدر پدر و مادرمون و بدونیم, :: 19:49 :: نويسنده : محمد


تو ۱۰ سالگی : ” مامان ، بابا عاشقتونم ”
تو ۱۵ سالگی : ” ولم کنین ”
تو ۲۰ سالگی : ” مامان و بابا همیشه میرن رو اعصابم ”
تو ۲۵ سالگی : ” باید از این خونه بزنم بیرون ”
تو ۳۰ سالگی : ” حق با شما بود ”
تو ۳۵ سالگی : “ میخوام برم خونه پدر و مادرم ”
تو ۴۰ سالگی : ” نمیخوام پدر و مادرم رو از دست بدم ! ”
تو هفتاد سالگی : ” من حاضرم همه زندگیم رو بدم تا پدر و مادرم الان اینجا باشن . . .
بیاید ازهمین حالا قدر پدرو مادرامونو بدونیم . . .
از اعماق وجودم اعتقاد دارم
هر روز، روز توست  . . .

 
یک شنبه 1 بهمن 1391برچسب:پدری پیر, :: 19:44 :: نويسنده : محمد

 


 


وقتی پشت سر پدرت از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره

 

 

 

میفهمی پیر شده !
وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده !
وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه . . .
و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش

 

دلت میخواد بمیری . . .

 

صفحه قبل 1 صفحه بعد